کد مطلب:106518 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:181

خطبه 133-ذکر عظمت پروردگار











[صفحه 280]

از خطبه های آن حضرت علیه السلام است: مقالید: جمع مقلد به كسر میم به معنای كلیدها یانع: میوه رسیده دنیا و آخرت زمام خود را به دست قدرت او سپرده، و آسمانها و زمینها كلیدهای خود را تسلیم او كرده اند و درختان سرسبز در بامداد و شامگاه به او سجده می كنند، و از شاخه های آنها به فرمان او آتش روشنی بخش می افروزند، و به خواست او میوه های رسیده برای خوردن به دست می دهند. این خطبه مشتمل بر ستایش خداوند سبحان، و بیان عظمت قدرت اوست، این كه دنیا و آخرت زمام خود را به دست قدرت او سپرده، بدین معناست كه طوق امكان را به گردن گرفته و نیازمند اویند. فرموده است: و قذفت الیه السموات و الارضون مقالیدها. این اشاره است به آنچه خداوند متعال فرموده كه: له مقالید السماوات و الارض ابن عباس و مقاتل گفته اند: مراد از كلیدهای آسمانها و زمین، روزی و رحمت پروردگار است، لیث گفته است: قلاد به معنای خزانه است، و مراد از مقالید آسمانها و زمین، خزانه های آنهاست. واژه قذف (انداختن) بطور مجاز برای این معنا به كار رفته كه: آسمانها و زمینها و همگی اسباب و عواملی كه در ارتباط با آنها در این جهان وجود پیدا می كند، و مایه رزق و روزی و ش

مول رحمت و بركت برای آفریدگان می گردد همه تسلیم قدرت اویند، و یوغ امكان و نیاز به ساخت قدس او را در گردن دارند. همچنین بنابر رای ابن عباس واژه مفاتیح (كلیدها) برای اسباب و انگیزه هایی كه باعث پیدایش روزی و رحمت برای آفریدگان می شود استعاره شده است مانند حركات آسمانی و اتصال برخی ستارگان به یكدیگر، و استعدادهایی كه در زمین برای روییدن نباتات و جز اینها قرار داده شده است و جهت استعاره این است كه این استاب و عوامل با آماده ساختن مواد ارضی، ابواب خزاین جود و بخشش الهی را بر روی آفریدگان می گشایند، و به منزله كلید درهای بسته در جهان محسوس می باشند، بدیهی است همه این كلیدها به دست پروردگارند، و گردش همه این اوضاع بسته به مشیت و اراده اوست، و بنابر گفتار لیث واژه خزاین برای مواد و استعدادهای آسمانها و زمینها استعاره شده و جهت آن این است كه تمام پدیده ها و رخدادها مانند ارزاق و جز آن بالقوه یا بالفعل در آنها وجود دارد، همان گونه كه در خزانه ها آنچه مورد نیاز است موجود می باشد، و این كه درختان سرسبز در بامداد و شامگاه او را سجده و نیایش می كنند، مراد خضوع و تذلل آنها در برابر قدرت پروردگار و نیاز آنها به بخشش و كرم ا

وست، نسبت افروختن آتش به درختان برای این است كه آنها سبب مادی آن بشمار می آیند، هر چند در حقیقت این عمل از افعال سبب فاعلی قریب شمرده می شود، و این كه قدحت له فرموده و آتش روشنایی بخش را به خداوند متعال نسبت داده برای این است كه او فاعل اول و حقیقی است. فرموده است: و آتت،... تا آخر منظور از كلمات، اوامر و احكام قدرت پروردگار است كه به لفظ كن از آن تعبیر فرموده است، و اطلاق كلمات بر آنها استعاره است، جهت مناسبت این است كه نفوذ این احكام كه از مصدر قدرت خدا صادر می شود، مانند صدور فرمانهایی است كه از راه زبان و بیان به عهده ماموران گذاشته می شود، و مراد از به هم رسیدن ثمرات، فرمانبرداری آنها از امر كن در ظهور و وجود است، و تعبیری از جمله فیكون می باشد. و توفیق و مصونیت از خطا و گناه بسته به لطف خداوند است.

[صفحه 282]

از این خطبه است: كتاب خدا در میان شماست، گوینده ای است كه زبانش خسته نمی شود، و خانه امنی است كه پایه هایش فرو نمی ریزد، و نیرویی است كه یارانش شكست نمی خورند. گویا این بخش از خطبه در زمینه نكوهش برتر اوامر خداوند و مخالفت با احكام اوست، و ظاهرا واو در آغاز كلام برای حال است، و مانند این است كه می فرماید: شما مرتكب این كارها می شوید و حال این كه كتاب خداوند در میان شما گویاست. و تعبیر بین اظهركم كنایه از وجود قرآن در میان آنان است كه سزاوار است بر آن اعتماد كنند و بدان استناد جویند، استعاره واژه ناطق برای قرآن به اعتبار این است كه نوشته همواره حكایت از مقصود دارد همچنان كه ناطق نیز گوینده مقصود است، و این كه زبان قرآن خسته نمی شود و از گفتار باز نمی ماند، ترشیحی بر این استعاره، و كنایه از این است كه كتاب خدا همواره گویا، و در تمام زمانها و دورانها بیانگر و روشنگر است، احتمال می رود كه مراد از زبان قرآن، خود آن حضرت باشد كه مجازا اطلاق فرموده است، زیرا در واقع اوست زبان قرآن كه سست نمی شود، و در بیان مقاصد و اهداف آن كوتاهی نمی كند، همچنین استعاره واژه بیت (خانه) به اعتبار این است كه قرآن مانند

خانه كه از ساكنانش حفاظت می كند، نگهدار كسانی است كه در حفظ حدود آن می كوشند، و به احكام آن عمل می كنند، و مراد از اركان قرآن: قانونهای كلی، و اوامر و نواهی و رهنمونها و پندهایی است كه نظام جهان بر اساس آنها پایه گذاری شده است، و این قاعده ها و قانونها هیچ گاه از میان نخواهد رفت، زیرا این احكام و نظام كلی صلاحیت و شایستگی دارد كه در همه زمانها پابرجا و برقرار باشد، واژه عز بر سبیل مجاز به كار رفته و از باب اطلاق نام لازم بر ملزوم آن است، زیرا حفظ و عمل به قرآن مستلزم عزت و شرفی جاوید است كه هرگز گرد خواری و مذلت بر دامن آن نمی نشیند، مقصود از اعوانه (یاران آن) خداوند و فرشتگان و پیامبران و دوستان خداوند است، و آنها هستند كه هیچ بیمی بر آنها نیست و هرگز نمی تواند چیزی این گروه را شكست دهد. و توفیق از خداوند است.

[صفحه 284]

قفی به: او را به دنبال پیشینیان فرستاد. او (پیامبر (ص) را هنگامی فرستاد كه مدتی از بعثت پیامبران گذشته، و نزاع و مجادله بر زبانها جریان داشت او را در همه پیامبران فرستاد، و نزول وحی را بدو پایان داد، او با آنانی كه به خداوند پشت كرده، و برای او شریك و مانند قرار داده بودند، به جهاد پرداخت. مقصود از این خطبه ستایش پیامبر گرامی است (ص). فرموده است: ارسله... تا الالسن. این عبارات درباره نشانه ها و انگیزه های نبوت پیامبر (ص) است، از جمله اینها گذشتن زمانی دراز از شریعت پیشین است، زیرا قواعد و احكام آن كه مایه نظام جهان و انتظام خلق بوده به مرور زمان كهنه و مندرس شده بود، و مردم به قانونهای تازه و نظام نوی كه امور آنها را حیات تازه بخشد، نیاز داشتند، و به این سبب بعثت پیامبر (ص) واجب و ضروری بود، و باید دانست كه فاصله میان عیسی (ع) و پیامبر ما (ص) ششصد و بیست سال بوده است، دیگر جدال و منازعه ای بود كه بر زبانها جریان داشت، و اختلاف مردم در آراء، و مذاهب و ناهماهنگی آنها بر شرع و قانون واحدی بود كه بتواند آنها را مجتمع و متفق سازد. فرموده است: فقفی به الرسول نظیر گفتار خداوند متعال است كه فرموده است

وقفینا من بعده بالرسل فرموده است: و ختم به الوحی مانند قول خداوند تعالی است كه و خاتم النبیین فرموده، و دلایل ختم نبوت به پیامبر اكرم (ص) مستفاد از شرع است، و عقل را درباره ختم پیامبران پس از پیامبر اكرم (ص) مجالی برای حكم نیست بلكه آن را از امور ممكن می داند، مراد از المدبرین عن الله كسانی است از خداوند روی گردانیده اوامر و نواهی او را پیروی نمی كنند، و مقصود از العادلین به، آنانی هستند كه برای خدا مانند مشركان مثل و مانند قرار می دهند. تعالی عما یقولون علوا كبیرا (خداوند بسیار برتر و بالاتر است از آنچه می گویند) در جمله فجاهد فی الله نسبت مجاهدت برای خدا استعاره است، بدین مناسبت كه خداوند متعال به وسیله پیامبر (ص) مشركان را هدف تیر خود قرار داده، همچنان كه رزمنده به وسیله خود و یارانش با آنانی كه با او می جنگند پیكار می كند. و توفیق از خداست.

[صفحه 285]

نیز از این خطبه است: شاخص: غافل و مسافر، و نیز به معنای نگریستن و چشم دوختن به چیزی است. دنیا نهایت دید كوردل است، و آنچه را در پس آن است نمی بیند، اما كسی كه دارای بینش است دیدش از آن می گذرد، و می داند كه در پس آن، سرای دیگری است، از این رو صاحب بینش در اندیشه كوچ كردن از آن، و كوردل در پی چشم دوختن و دلبستن به آن است، بینا از آن توشه برمی گیرد، و نابینا برای آن توشه گرد می آورد. این بخش از خطبه با این كه فشرده و كوتا است، دارای دقایق و نكات بسیار است: 1- این كه دنیا غایت نظر كوردلان و منتهای هدف آنان است، واژه اعمی (كور) را برای نادان استعاره فرموده، همچنان كه خداوند متعال فرموده است: فانها لاتعمی الابصار ولكن تعمی القلوب التی فی الصدور وجه مناسبت این است كه نادان حق را با چشم دل نمی نگرد، همچنان كه كور نمی تواند اشیا را با چشم سر بنگرد، و با ذكر این كه كوردلان در پشت سر این جهان چیزی نمی بینند، به نادانی آنها به چگونگی مرگ و احوال پس از آن و سعادت و شقاوت جهان آخرت اشاره فرموده است. اگر گفته شود: امام (ع) در همان حالی كه به كور نسبت نابینایی داده او را بینا به دنیا خوانده است، و این سخن تن

اقض دارد، پاسخ این است كه مراد آن حضرت از كوری، عدم و كوری دل است كه این احوال نادانان و بی خبران است، و بر سبیل استعاره ذكر شده، لذا برای نابینا اثبات چشم سر نشده است تا با گفتن این كه او دنیا را می بیند تناقض داشته باشد، و نیز محتمل است كه مراد از دیدن كور، بطور استعاره دیدن چشم بصیرت او باشد، آشكار است كه منتهای شعاع بینش نادان، تلاش در امور دنیا، و كوشش در جهت به دست آوردن و كامیابی از آن است، بی آن كه برای جهان پس از این عبرتی بیندوزد، و پند و اندرز به حال او سودمند واقع گردد. 2- و البصیر ینفذها بصره، واژه بصیر را برای دانا استعاره آورده، و نفوذ و تاثیر بینش او عبارت از ادراك او به چگونگی احوال آخرت و جهانی است كه پس از این دنیاست و همچنین یقین او به این كه آن جهان سرای همیشگی و خانه دایمی اوست. 3- فالبصیر منها شاخص، یعنی آن كسی كه دارای بصیرت و بینش است می داند كه از این جا كوچ كننده و مسافر است و دنیا را راهی برای رسیدن به درجات آخرت قرار می دهد، والاعمی الیها شاخص یعنی: غافل و كوردل همواره دل به سوی دنیا دارد، و اندیشه اش متوجه آن است هر چند به مصالح حقیقی خود نابینا، و از رویدادهای هولناكی كه در پیش

روی خود دارد ناآگاه است، در این جمله و جملات پیش از آن نكات بسیاری از فنون بلاغت از قبیل تجنیس تام و همچنین مطابقه میان اعمی (نابینا) و بصیر (بینا) وجود دارد. 4- و البصیر منها متزود: یعنی كسی كه دارای بصیرت و بینش است، با اندوختن تقوا و پرهیزگاری و به جا آوردن كارهای نیك، برای سفر به دیار آخرت و لقای پروردگار، از آن توشه برمی دارد، و الاعمی لها متزود یعنی: آن كه چشم باطن او كور است، برای گذراندن روزهای كوتاه عمر خود در دنیا، از لذات و زر و زیورهای آن توشه برمی گیرد، و همینها را زاد و توشه حقیقی خود می داند، و كمال مطلوب خود می شمارد، در این جملات نیز مانند عبارات پیش لطایفی از نظر فن بدیع موجود است. و توفیق از خداوند است.

[صفحه 288]

دمن جمع دمن: آثار خانه و زندگانی مردم كه در زمینی باقی مانده و كهنه شده باشد، و نیز به معنای مزبله یا جایی كه در آن خاكروبه ریزند. بدانید در دنیا جز حیات و زندگی چیزی وجود ندارد جز این كه دارنده اش از آن سیر و دلتنگ می شود، زیرا در مرگ برای خود آسایشی نمی یابد، و جز این نیست كه آن (باور داشتن آنچه از مرگ واقع می شود) به منزله حكمتی است كه دل مرده را زندگی، و كور را بینایی، و كر را شنوایی می بخشد، و تشنه را سیراب می كند و كمال بی نیازی و سلامت در آن است، به وسیله كتاب خدا حقایق را می بینید، و با آن سخن می گویید و با آن می شنوید، بخشی از آن مفسر و روشنگر بخش دیگران است، و برخی از آن بر بعض دیگر آن گواه است، درباره خداوند اختلافی ندارد، و كسی را كه با آن یار و دمساز است از خداوند جدا نمی گرداند. امام (ع) حیات و زندگی را از همگی آنچه انسان از آنها سیر و دلزده می شود، استثنا فرموده، و علت ملول نشدن از زندگی را احساس ناآسودگی در مرگ، بیان كرده است، برخی از شارحان گفته اند كه: فقدان آسایش در مرگ، ویژه اهل شقاوت است كه در آخرت بدان دچار خواهند شد، اما مرگ برای دوستان خدا و بندگان شایسته او راحتی و آسای

شی بزرگ است، همچنان كه سرور پیامبران (ص) فرموده است: لیس للمومن راحه دون لقاء الله یعنی برای مومن جز با لقای رحمت خداوند آسودگی نیست، برخی دیگر گفته اند: بنابر ظاهر عبارت به دو دلیل زیر باید حمل بر عموم شود: 1- این كه با فرا رسیدن مرگ، فرصت به دست آوردن ثوابهای آخرت، و سوداگری در میدان عمل، و تحصیل آمادگی برای وصول به درجات بالاتر، كه برای هر مرده ای، هر چند از اولیای خدا باشد قابل حصول است از دست او رفته است، و ناچار به سبب این كه مرگ موجب از دست رفتن این كمالات است، در آن احساس آسودگی نمی كند. 2- چون علوم و معارف برای بشر به گونه غریزی و بدیهی حاصل نمی شود، و تا هنگامی كه در قفس تن قرار دارد، نمی تواند به رویدادهای پس از مرگ و به سعادت و شقاوت آن جهانی خود آگاه شود، لذا سزاوار همین است كه در مردن تصور راحتی و آسودگی نكند. این دسته گفته اند توجیهات مذكور با حدیث: لیس للمومن راحه دون لقاء الله منافات ندارد، زیرا بنابر وجه اول اگر چه مرگ برای اهل طاعت به اندازه طاعاتی كه سابقا به جا آورده، آسایشی است، لیكن آسودگی و سعادتی كه نتیجه كمالات از دست رفته وی می باشد، برای او حاصل نشده است، و بنابر توجیه دوم روشن است

كه مومن تا هنگامی كه در دنیا زیست می كند روی آسودگی نمی بیند، و منافاتی نیست كه پس از مردن از آسایش و سعادت بهره مند شود. چنان كه نقل شده امام حسن (ع) در ساعت مرگ گریه كرد، برادرش امام حسین (ع) به آن حضرت گفت: برای چه تو را در حال بی تابی می بینم، در صورتی كه تو یقین داری چگونه و در كجا بر جد و پدرت وارد خواهی شد، امام حسن (ع) فرمود: آری ای برادر این درست است و در آن هیچ شك نیست، لیكن من رهسپار راهی هستم كه آن را پیش از این نرفته ام. باری اگر منظور پیامبر (ص) در حدیث مذكور همان خود مرگ، قطع نظر از پیامدها و رویدادهای آخرت باشد گفتار كسانی كه حدیث را تعمیم داده، و آن را برای همه مایه سلب راحتی و آسایش دانسته اند درست است. زیرا مرگ از نظر این كه موجب نابودی و پایان دادن به زندگی است، برای هیچ كس مطلوب و مایه آسودگی نیست، لیكن اگر مراد آن حضرت فقدان راحتی به سب فرا رسیدن مرگ و احوال پس از آن باشد، تخصیص آن درست است و باید آن را به اهل شقاوت و كسانی كه دچار عذاب جاوید خواهند شد اختصاص داد، زیرا میزان دلبستگی به زندگی دنیا در افراد انسان متفاوت است، و بستگی به تصورانسان درباره زیاده و نقصان راحتی خود در جهان آخرت

دارد، و ما هنگامی كه به احوال كسانی كه از هر جهت دنیا را برگزیده و بدان روی آورده اند و همچنین آنانی كه بكلی از دنیا روی گردانیده و آخرت را اختیار كرده اند، و نیز ملاحظه احوال افراد و طبقاتی كه در میان این دو طبقه قرار داد بنگریم این مطلب روشن می شود. فرموده است: و انما ذلك. یعنی: آنچه سزاواتر است به این كه انسان از آن سیر و افسرده نشود، و به منزله حكمت است یعنی آنچه مرتبه حكمت را داراست، و حكمت در لسان شرع به معنای دانشی است كه برای آخرت سودمند باشد، و گاهی هم در معنایی اعم و فراگیرتر از این به كار برده می شود، امام (ع) پس از آن به شرح زیر به ذكر اوصاف این حكمت می پردازد: 1- انها حیاه للقلب امیت، پیش از این گذشت كه در عرف ارباب معرفت، قلب عبارت از نفس انسانی است، واژه حیات یا زندگی را برای حكمت استعاره فرموده، و مناسب تشبیه این است كه وجود و دوام حیات بسته به وجود دل است، همچنان كه بقای انسان و سعادت دنیا و آخرت او بستگی به حكمت دارد، همچنین واژه میت یا مرده را از این نظر برای قلب نادان استعاره آورده است، كه نادان بر مصالح و مفاسد دنیا و آخرت خویش آگاه نیست، و مانند مردگان توان جلب منفعت یا دفع ضرری را ندار

د. 2- امام (ع) واژه بصر را برای حكمت استعاره كرده و چشم انسان نادان را كور، توصیف فرموده است، نیز می توان وصف كوری را برای چشم بصیرت و دیده باطن نادان استعاره دانست، و نیز ممكن است مراد حقیقت و واقعیت انسان جاهل و ناآگاه باشد، مناسبت استعاره نخست این است: همان گونه كه انسان بینا می تواند به وسیله چشم راه خود را تمیز دهد، و به سوی مقصدی كه دارد گام بردارد، انسانی هم كه از موهبت حكمت بهره مند است، با بصیر مقاصد خود را برمی گزیند، و با بینشی كه دارد به مصالح دنیا و آخرت خویش آگاه و بینا می باشد، و در استعاره دوم وجه مناسبت این است كه انسان نادان بصیرت و بینشی كه بتواند امور مذكور را تشخیص دهد ندارد و مانند كور است كه راه را از چاه نمی شناسد. وجه استعاره سوم این است كه چشم انسان نادان پیرو دل اوست، و به هر كاری كه دست می زند، و از هر چه رو می گرداند و بالاخره در تمام اموری كه از طریق چشم و دیگر حواس خود انجام می دهد، از اندیشه و تصوری كه دارد پیروی می كند، و چون این اعمال غالبا ناسودمند بلكه زیانبخش است، از این رو چشم نادان كه وسیله وقوع این اعمال ناپسند می باشد به چشم كور تشبیه، و واژه مذكور برای آن استعاره شده

است. همچنین واژه سمع و صماء را برای گوش استعاره فرموده است، و دلیل این استعاره ها همان مطالبی است كه ذكر شد، زیرا مراد از سمع، شنوایی دل و ادراك بینش است، واژه اذن (گوش) ممكن است برای همین معنا و یا گوش ظاهر استعاره شده باشد، نیز واژه ری برای حكمت، و ظمان را برای نادان استعاره آورده است، مناسبت استعاره نخست این است كه همانسان كه آب، اندرون انسان تشنه را پر می سازد و تشنگی او را فرو می نشاند، و او را از این رنج آسوده می گرداند، حكمت نیز جان انسان را از فواید خود پر بار و نیرومند می سازد، و او را از بیماری جهل و نادانی می رهاند. اما مناسبت استعاره دوم این است كه همان گونه كه انسان تشنه كام ز تشنگی دچار رنج و درد می شود، انسان نادان نیز گرفتار درد جهالت است، و همین نادانی نیز سبب نابودی او در آخرت می باشد. 3- این كه فرموده است همه توانگری و بی نیازی و سلامت در این حكمت است، منظور از توانگری بی نیازی انسان از همه چیز و به كمال رسیدن نفس به وسیله آن است، زیرا هدف و غایت حكمت رسیدن به آستان قرب حق تعالی و فرو رفتن در انوار معرفت اوست، و تنها بدی وسیله است كه عارفان به خدا، از هر چیزی بی نیاز می یابند، منظور امام (

ع) از سلامت در این عبارت، سلامت نفس از عذاب جهل است، زیرا در اصول حكمت ثابت است كه جهالت بزرگترین سبب هلاكت انسان در آخرت می باشد. فرموده است: كتاب الله. كتاب خبر مبتداست به این گونه كه یا خبر دو واژه لذلك می باشد كه در این صورت و ما كان بمنزله الحكمه خبر اول آن است، و یا خبر برای مبتدای محذوفی است كه تقدیر آن و هو كتاب الله است، و ممكن است هم عطف بیان برای ما كان بمنزله الحكمه باشد، امام (ع) برای كتاب خدا اوصافی به شرح زیر بیان فرموده است: 1- تبصرون به یعنی: به وسیله كتاب خدا می بینید، این جمله اشاره است به این كه قرآن مشتمل بر حكمت است، و وجه شباهت قرآن به حكمت این است كه نادانان به وسیله كتاب خدا و حكمتها و موعظه هایی كه در آن است به مقاصد و مصالح دنیا و آخرت خود راهنمایی و بینا می شوند. 2- تنطقون به یعنی: به وسیله آن سخن می گویید، نیز به همان معناست. 3- تسمعون به یعنی: بدان می شنوید، نیز در پیرامون همان مطلب است. 4- فرموده است: ینطق بعضه ببعض، یعنی برخی از آیات قرآن، مفسر آیات دیگر است مانند آیاتی كه آیه های مجمل را و مبین، و مطلق را مقید می كند، و عام را تخصیص می دهد. 5- و یشهد بعضه علی بعض یعنی: برخی ا

ز آیات قرآن گواه برخی دیگر است، و این معنا به مضمون نزدیك است هر چند مراد بخش دیگری از آیات است. 6- فرموده است: و لا یختلف فی الله یعنی: در قرآن اختلافی درباره خداوند وجود ندارد، زیرا این كتاب الهی بر اساس بیان اصول و قوانین كلی و جامعی كه متضمن صلاح امور دنیا و آخرت انسان است قرار دارد، و هدف این قوانین، كشانیدن و سوق دادن مردم به سوی حق، و وصول به آستان قرب و جوار رحمت خداوند است، از این رو هیچ واژه ای در قرآن یافت نمی شود كه دلالت بر خلاف این مقصود داشته باشد، بلكه همه الفاظ و مطالب آن گویا وحدت مقصد، و بیانگر هدف واحدی است كه همان وصول به درگاه قرب الهی پس از پاك شدن از ناپاكیها و پلیدیهای این دنیاست، هر چند اسباب وصول به این مقصود و رسیدن به این هدف، گوناگون و متعدد است.

[صفحه 288]

غل: كینه و دغلكاری شما در كینه ورزی و دغلكاری میان خودتان همداستان شده اید، و این همدستی و اتفاق شما مانند گیاهی است كه بر سرگین حقد و حسد روییده باشد، شما در دلبستگی به آرزوهای دور و دراز با یكدیگر به دوستی، و در به دست آوردن مال و منال با همدیگر به دشمنی پرداخته اید، بی شك شیطان پلید شما را شیفته و دلباخته كرده، و غرور و فریب، شما را گمراه و سرگردان ساخته است، و من برای خود و شما از خداوند یاری می طلبم. 7- فرموده است: و لا یخالف بصاحبه عن الله یعنی: قرآن كسانی را كه در سایه انوار پر فروغ آن گام برمی دارند از راه حق بیرون نمی برد، واز رسانیدن آنها به مقصد اصلی و هدف نهایی كه خداوند متعال است تخلف نمی ورزد. فرموده است: قد اصطلحتم... تا آخر. عبارا مذكور دلالت بر نكوهش شنوندگان به سبب ارتكاب كارهای ناپسند دارد، واژه اصطلاح (سازش كردن) برای سكوت آنها در برابر كسانی كه مرتكب كارهای زشت مانند دغلكاری و كینه ورزی و حسادت می شوند، و خود نیز در این كارها با آنها مشاركت می كنند استعاره شده است. فرموده است: و نبت المرعی علی دمنكم. این مثل برای كسانی كه در ظاهر با یكدیگر سازش و آشتی، و در دل كینه همدیگر

را دارند آورده می شود، مطابقت این مثل با احوال شنوندگان از این روست كه چنین صلح و سازشی مانند گیاهی كه در مزبله می روید و بزودی خشك می شود، گذرا و ناپایدار است. فرموده است: تصافیتم علی حب الامال، یعنی: به داشتن آرزوهای دور و دراز با یكدیگر همدلی دارید. این عبارت اشاره است به انگیزه سازش آنها كه در پیش ذكر فرموده و بدین سبب واو عطف در این جا آورده نشده است. فرموده است: و تعادیتم فی كسب الاموال یعنی: برای به دست آوردن مال و منال با یكدیگر دشمنی می ورزید. این جمله علت كینه ورزی و دغلبازی آنها را بیان می كند. توضیح داده می شود كه در مورد جمله نخست روشن است كه آنچه مردم را در ظاهر به هم نزدیك می گرداند، اغراض و مطامع مادی و یا نیازمندیهایی است كه برای دست یافتن به مقاصد و آمال دنیای خود به یكدیگر دارند، هر چند درون آنها آكنده از دشمنی و كینه و خیانت باشد، چنان كه معمول روزگار ما همین است. و درباره عبارت دوم نیز می دانیم كه انگیزه پیدایش دشمنیها و كینه ها و كشمكشها غالبا به سبب مال و منال دنیا و رسیدن به خوشیها و لذات آن است. فرموده است: لقد استهام بكم الخبیث یعنی: شیطان شما را شیفته و دلباخته كرده و از شما جدا نمی

شود، و مراد از خبیث، شیطان است، و این گفتار مشعر بر سرزنش آنهاست، كه آثار وسوسه های شیطان در آنها نمایان است و از آنچه منع می شوند دست باز نمی دارند، درباره این كه فرموده است: و تاه بكم الغرور یعنی: شیطان شما را غافلگیر كرده و در نتیجه از راه راست منحرف، و در وادی گمراهی سرگردان مانده اید، مراد از غرور، شیطان است چنان كه خداوند متعال فرموده است: و لا یغرنم بالله الغرور. امام (ع) در پایان سخنان خود، برای خود و آنان در غلبه بر نفس اماره، از خداوند درخواست یاری می كند، دعای آن حضرت درباره خودش برای دوام مقهوریت نفس او در برابر عقلش می باشد و در مورد آنان برای این است كه به آنها قدرت دهد تا نفس اماره را سركوب و انحراف را ریشه كن سازند. و توفیق از خداست.


صفحه 280، 282، 284، 285، 288، 288.